یا ضامن آهو
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست،
اما نفسم می گیرد،
درهوایی که نفسهای تو نیست…
تشکر از همسر
من معلم هستم ......
من ، معلم هستم
زندگی پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات
تحت فرمان من است
قاصدک های لبانم هر روز
سبزه ی نام خدا را به جهان مب بخشد
من معلم هستم
گرچه بر گونه ی من
سرخی سیلی صد درد درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید.
اصلا
نکند حرفی ماند ؟
نکند مجهولی
روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست ؟
من معلم هستم
هر شب از آینه ها می پرسم :
به کدامین شیوه ؟
وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟
بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟
غرق دریای تفکر بکنم ؟
با تبسم یا اخم ؟
با یکی بود و نبود ؟
زیر یک طاق کبود ؟
یا کلاغی که به خانه نرسید
قصه گوییبکنم ؟
تک به تک یا با جمع ؟
بدوم یا آرام ؟
من معلم هستم
نیمکت ها
نفس گرم قدمهای مرا می فهمند
بالهای قلم و تخته سیاه
رمز پرواز مرا می دانند
سیب ها
دست مرا می خوانندپمن معلم هستم
درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی ما من است
من معلم هستم .
پیشاپیش روز معلم مبارک
گناه کمتر = فرج زودتر
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش می شد و باهاش میومد مدرسه و برمی گشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد روی جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر ، الله اکبر …..
نه وقت اذان ظهر بود و نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله ……
هر کی آقا مجید و نمی شناخت غش غش می خندید و متلک می نداخت و هر کیم می شناختش مات و مبهوت نگاهش می کرد که این مجید چش شده ؟ !!!
قاطی کرده ؟ !!!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقاااااا مجید ؟
چطور شد یهو ؟ حالتون خوب که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می کردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت بشه . دیدم این بهترین کاره !!!
همین …..
{ برگی از خازرات شهید مجید زین الدین }